جدول جو
جدول جو

معنی پا تاوه - جستجوی لغت در جدول جو

پا تاوه
پاپیچ –پاتاوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاتابه
تصویر پاتابه
چارق، نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، چارغ، شمل، شم، پاتوه، پای تابه، پالیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتاوه
تصویر اتاوه
رشوه، باج، خراج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاتوه
تصویر پاتوه
چارق، نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، چارغ، شمل، شم، پاتابه، پای تابه، پالیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پای تابه
تصویر پای تابه
چارق، نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، چارغ، شمل، شم، پاتابه، پاتوه، پالیک
فرهنگ فارسی عمید
(اَ وَ)
نام شهری بهند و نسبت بدان اتاوی باشد و آن از اعمال اگره است، 30500 تن سکنه دارد و درمعبر راه آهنی که به اﷲآباد منتهی میشود واقع است
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
پای تابه:
تعجیل چیست پایتاوه نپیچیده ام.
نظام قاری (دیوان البسه)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
پاتابه. پاپیچ. پالیک. بادیج:
صوف ارچه شود کهنه دوزند کلاه از وی
دیبا چو شود کهنه پاتاوه نخواهد شد.
نظام قاری.
اگرچه هر دو سفیدند کاسر و سالو
از این کنند بدستار از آن به پاتاوه.
نظام قاری.
- پاتاوه باز کردن، القاء جران. القاء عصا. رحل اقامت افکندن
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
لفاف. لفافه. (السامی). جامۀ سطبر که بچند تای مسافران برپای پیچند دفع سرما یا چستی و چالاکی رفتار را. پای پیچ: و از وی (از چغانیان) پای تابه خیزد و گلیمینه و بساط پشمین. (حدود العالم ص 109). پس رداء او بستد و نیمه کرد پیش مأمون و گفت دو پایتابه کنم. (چهار مقاله). استمی الصائد، پوشید پایتابه رایا عاریت کرد پایتابه را برای شکار آهو در گرما.
، جورب. (منتهی الارب). جوراب.
- پای تابه گشادن، بجائی مقیم شدن. (رشیدی). کنایه از، از سفر بازماندن و اقامت کردن باشد و کنایه از، از سفر آمدن و مقیم شدن هم هست. (برهان).
- پای تابه اش در هند باز شدن، به سفری دور رفتن
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
بدگوی، پالا. اسب جنیبت. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
پاپیچ. چیزی که پیاده روان به پا پیچند. پالیک. بادیج.
- پاتابه باز کردن در جائی، رحل اقامت افکندن در آنجا. القاء عصا. القاء جران.
- امثال:
دیبا (اطلس) کهنه شود اما پاتابه نشود، آزاده مرد و شریف هرچند تهیدست باشد بکار حقیر و فرومایه تن درندهد، نظیر: صوف که کهنه گردد پاتابه نکنند. (جامعالتمثیل).
صوف کهنه شود لیکن پاتابه نشود، نظیر: از اسب افتاده ایم اما از اصل نیفتاده ایم. الحرﱡ حرﱡ و ان مسّه الضّر
لغت نامه دهخدا
نوعی از مرکبات و آن در ولایات ساحلی بحر خزربسیار است، پتاوی، فتاوی، شاید منسوب به باتاویا
لغت نامه دهخدا
(تُ وَ / وِ)
پاتابه. پاپیچ. پاتاوه
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاتوه
تصویر پاتوه
پاتابه
فرهنگ لغت هوشیار
باج، آب بها، پاره بد گند (رشوه) خراج مال دیوان پاره، پول آب پاره ای که جهت آب باج. باشد، رشوت رشوه، خراج دادن مال دیوان پرداختن باج دادن حاصل ماک دادن رشوه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایتاوه
تصویر پایتاوه
پاتابه، جوراب. یا پایتابه کسی در هند باز شدن، بسفر دور رفتن وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاوه
تصویر پالاوه
بدگوی، اسب جنیبت پالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا تله
تصویر پا تله
دیگ دهن گشاد حلوا پزی
فرهنگ لغت هوشیار
پاپیچ پالیک چارق، نواری که بساق پا پیچند مچ پیچ. یا پاتابه در جایی باز کردن، در جایی اقامت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتاوی
تصویر پاتاوی
توسرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایتابه
تصویر پایتابه
پاتابه، جوراب. یا پایتابه کسی در هند باز شدن، بسفر دور رفتن وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا جامه
تصویر پا جامه
تنبان، شلوار، زیر جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتاوه
تصویر پاتاوه
پاتابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتابه
تصویر پاتابه
((بِ))
کنایه از مزاحم، نواری که به ساق پا پیچند، چارق، پاپیچ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایتابه
تصویر پایتابه
پاتابه، جوراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتاوه
تصویر اتاوه
((اِ وَ یا وِ))
خراج، مال دیوان، رشوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاتاوی
تصویر پاتاوی
میوه ای است از جنس مرکبات شبیه پرتقال و لیمو طعم آن ترش و شیرین است و گوشت آن سرخ است، توسرخ
فرهنگ فارسی معین
ساق کج، پارچه ی نوار مانند ضخیم و پشمی که به ساق پا و پنجه
فرهنگ گویش مازندرانی
پاپیچ شال پارچه ای ضخیمی که بدور ساق می پیچند پاتاوه
فرهنگ گویش مازندرانی
ساق بند پاتاوه
فرهنگ گویش مازندرانی
ساق پیچ، پاتاوه
فرهنگ گویش مازندرانی
پاپیچ، پاتاوه
فرهنگ گویش مازندرانی